جدول جو
جدول جو

معنی گره شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گره شدن(نِ / نَ دَ)
عقده ایجاد شدن:
طوفان گره شده ست مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست.
صائب (از آنندراج).
- گره شدن عمر، کوتاه شدن آن:
به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشتۀ عمرم ز بس بر خویش پیچیدم.
صائب.
- گره شدن سرمه، باقیماندن، و چسبیدن اندکی از آن:
چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست
سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- گره شدن در حلق، در گلو گیر کردن. در گلو شکستن. شکستن گره در حلق و گلو:
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر شد گر چه بود نوش گوار.
سنایی.
رجوع به گره در گلو شکستن شود.
- گره شدن کار، گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
گره شدن
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ زَ دَ)
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم).
چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست
ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه.
فرخی.
و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
بستن. عقده زدن:
موئی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.
سعدی.
گره بر سر بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.
سعدی.
خوردۀ جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار
میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از ذخیره نهادن، مال دنیا جمع کردن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ / دِ بُدَ)
بیراه شدن. سرگشته و آواره شدن. بی خانمان شدن:
نکوتر نگر تا کجا میروی
که گمره شد آن کو نکو ننگریست.
ناصرخسرو.
بت سیمین تن سنگین دل من
به تو گمره شده مسکین دل من.
نظامی.
چون بترساند تو را آگه شوی
ور نترساند ترا گمره شوی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فریفته شدن. امید بیهوده داشتن. غافل شدن. (ناظم الاطباء). فریب خوردن. فریفته گشتن. گول خوردن. فنودن. مغرور شدن. غره گردیدن. غره گشتن. رجوع به غره شود:
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیزکردۀ خود را که کرد خوار.
عمارۀمروزی.
یا فتی ! تو به مال غره مشو
چون تو بس دید و بیند این دیرند.
رودکی.
مشو غره ز آب هنرهای خویش
نگه دار بر جایگه پای خویش.
فردوسی.
نبودت زکارم مگر آگهی
شده غره بر تخت شاهنشهی.
فردوسی.
به روز جوانی به زر و درم
مشو غره جان را مگردان دژم.
فردوسی.
ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز.
فرخی.
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش.
ناصرخسرو.
به چشم حق تو منگر سوی باطل
مشو غره به ملک و تخت شیطان.
ناصرخسرو.
به خواب اندر است ای برادر ستمگر
چه غره شده ستی بدان چشم بازش.
ناصرخسرو.
کی شود غره به گفتار مخالف چون توئی
مرد دانا کی دهد هرگز به گازر پوستین !
امیر معزی.
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مال است و آنجا شکلش اژدرها.
سنائی.
خاقانیا به جاه مشو غره عمروار
گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا.
خاقانی.
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نی سوار است.
خاقانی.
بدین قالب که بادش در کلاه است
مشو غره که مشتی خاک راه است.
نظامی.
مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مرد رسام.
نظامی.
تو غره بدان شوی که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را.
خیام.
بر حسن و جوانی ای پسر غره مشو
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
مرد مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید.
مولوی.
گر نشد غره بدین صندوقها
همچو قاضی یابد اطلاق و رها.
مولوی.
گول میکن خویش را و غره شو
آفتابی را رها کن ذره شو.
مولوی.
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان).
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم.
سعدی (گلستان).
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است درین مرحله امکان خلود.
سعدی (طیبات).
خواب را مردم بیداردل اصلی ننهند
نشوند اهل خرد غره به تمویه سراب.
ابن یمین.
ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربۀ زاهد نماز کرد.
حافظ.
مباش غره به علم و عمل فقیه مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
فریفته شدن، امید بیهوه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرما یافتن حرارت پذیرفتن، تحریک شدن برانگیخته شدن: و مزاج دل عزیزش بطلب انتقام گرم شود، خشمگین شدن: بعد از آن چون منافقان دروغ بر عایشه نهادند... رسول ص گرم شد و او را با خانه پدرش فرستادند. شهرت یافتن شیاع یافتن: در جهان گرم شد که شاه جهان روی کرد از سپاه و ملک نهان... (نظامی) یا گرم شدن بازار... پرداد و ستد شدن، رونق یافتن، یا گرم شدن چشم. بخواب رفتن، یا گرم شدن در (به) سخن. گرم صحبت شدن، یا گرم شدن سجده. اشتغال ورزیدن کسان بسجده و عبادت. یا گرم شدن سربه... مشغول شدن، مست گشتن: نه نرم شود دلت بصد لابه نه گرم شود سرت بصد مینا. (مسعود سعد) یا گرم شدن صحبت (گفتگو)، گفتگوی جالب توجه بین دو یا چند تن بعمل آمدن گل انداختن صحبت: بزودی صحبت میان آن دو گرم شد، یا گرم شدن آن بسبب گفتگو های مجلس. خوشایند گشتن جالب و هنر نماییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
عقده زدن، بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم شدن
تصویر گرم شدن
((~. شُ دَ))
حرارت پذیرفتن، سرحال شدن، به شوق آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
لربطٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
Knot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
faire un nœud
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
fazer um nó
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
düğüm atmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گانٹھ لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
গিঁট বাঁধা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
ผูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
kufunga fundo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
打结
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
結ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
einen Knoten machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
לקשור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
매듭을 짓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
mengikat simpul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
गाँठ लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
fare un nodo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
hacer un nudo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
зав'язувати вузол
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
завязывать узел
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
zawiązywać węzeł
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
een knoop maken
دیکشنری فارسی به هلندی